سعدي و نظربازي (3)
سعدي و نظربازي (3)
سعدي و نظربازي (3)
1 ـ نظر بازي ملزوم صاحبدلي :
نظر به روي تو صاحبدلي نيندازد
که بي دلش نکند چشمهاي فتانت ( غ 148 )
خداي بينان جمال پرستي از نوع ديگر دارند و اين نگاه با هواپرستي و نفس گرايي تفاوت دارد :
نظر خداي بينان طلب هوا نباشد
سفر نيازمندان ، قدم خطا نباشد ( غ 197)
و به همين دليل عارفان و صاحب نظران ، مي توانند نظربازيهاي متعدد داشته باشند ، ولي عاميان نمي توانند :
همه وقت عارفان را نظر است و عاميان را
نظري معاف دارند و دوم روا نباشد ( غ 197)
براي عارفان همه ي نظربازيها ، سير الي معرفت الله است . اما عاميان غير از يک نظر ، مجاز و مباح نيستند چون نظربازيهاي آنان را هوي و هوس نفساني ، آلوده و مشوب نموده است. خصيصه کلي صاحب نظران ، تعلق خاطري است که به روي منظوران و محبوبان دارند و اين تنها تعلق و وابستگي آنان است وقتي که انسانهاي ديگر ، هر کدام متعلقاتي براي خود دارند :
هر کس به تعلقي گرفتار
صاحب نظران به روي منظور ( غ 303)
پس صاحبدلان خود ، نه تنها به رموز نظربازي واقفند که از ويژگي هاي آنان که نشانه ي صاحبدلي و بصيرت آنها نيز هست ، نگريستن به روي معشوق است و درين ميان عارفان و هوشمندان نيز بر اين امر اقرار دارند :
نظري مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان ( غ 449)
و همين صاحبدلان هستند که عذر سعدي را موجه مي دانند :
صاحب نظران اين نفس گرم چو آتش
دانند که در خرمن من بيشتر افتاد ( غ 155)
در بيتي ديگر ، متحدثان و بليغان سخن را کساني مي داند که روي خوب معشوق زيباروي را وصف مي کنند و از آن حديثها و سخنها مي سازند :
شهري متحدثان حسنت
الا متحيران خاموش ( غ 336)
همه مردم شهر از زيبارويي شاهدان ، سخن گو گشته اند و خاموشان ، کساني هستند که چون در زباني محو هستند نمي توانند سخن گويند و گرنه شايد آنها بليغ تر از ديگران سخن مي گويند .
2 ـ نظربازي توصيه ي شاعر است :
به کسي نگر که ظلمت بزدايد از وجودت
نه کسي نعوذبالله که در او صفا نباشد ( غ 117 )
حتي به معشوق زيباروي سفارش مي کند که در آيينه جمال خويش بنگرد و محفوظ شود :
تو در آيينه نگه کن که چه دلبري و ليکن
تو که خويشتن ببيني ، نظرت به ما نباشد ( غ 197 )
3 ـ مداواي نظر :
به کرشمه ي عنايت نظري به سوي ما کن
که دعاي دردمندان ز سر نياز باشد ( غ 194 )
و در بيتي ديگر اين نظر ، نظري ثواب است و علت آن هم فقط مي تواند نظر ترحم و يا مداواگرانه ي او باشد چون طبيب به چهره خسته و گرفتار عاشق بيمار :
گرت به گوشه ي چشمي نظر بود به اسيران
دواي درد من اول که بي گناه بخستي ( غ 522 )
لازم است شاعر به ضعف و ناتواني بيفتد تا گرامت نگاه معشوق را نصيب ببرد :
نظري کن به من خسته که ارباب کرم
به ضعيفان نظر از بهر خدا نيز کنند ( غ 250 )
گاهي شاعر درويشي است عارف ، در مقام نداري و بي خبري ، مسلما اگر درويش مال بود دردش ، به نظر ، دوا نمي شد پس فقر او ، فقر دروني است و نظر عارفانه و حسن تجلي او مي تواند درد و غم دروني عاشق را زائل نمايد چون اين تجلي نگاه ، بازتاب زيبايي و نظر محبوب ازلي است و انفاس قدسيانه ي نهفته ي معروف بر عارف ، روح پرور مي شود و پريشاني هايش سلامان مي يابد :
تو که پادشاه حسني نظري به بندگان کن
حذر از دعاي درويش و کف نيازمندش ( غ 322 )
4 ـ نظربازي و ملامت :
کوته نظران ملات از عشق
بي فايده مي کنند و تحذير ( غ 304)
اگر طاعنان ، فهيم و بلندنظر بودند مي فهميدند و مي پذيرفتند که عشق ، دنياي موسع و بزرگي است و شاعر را به مراتب برتر و بالاتر خودشناسي و ترک خودي و خداشناسي مي برد شايد نظر و انديشه ي خود را تغيير مي دادند :
نظر کردن به خوبان دين سعدي است
مباد آن روز کو بر گردد از دين ( غ 475 )
پس دين و مرام و مذهب سعدي ، نظربازي است و ترک آن ، يعني بي دين شدن و اين بزرگترين و صريح ترين و محکم ترين دليل و توجيه شاعر در ميان تمامي دلائل و ارکان و انديشه هاي شاهدبازي اوست . کساني که او را منع مي کنند ، در حقيقت چون خويشتن از اين وادي دور بوده اند ، به سرزنش شاعر پرداخته اند و گرنه اگر يک بار براي آزمايش هم که شده در جمال خوبان تأمل مي کردند ، خود به گروه شاهدبازان مي پيوستند :
تو که گفته اي تأمل نکنم جمال خوبان
بکني اگر چو سعدي نظري بيازمايي ( غ 508 )
اين مطلب يادآور سخني است که زليخا ، به زنان اشراف مصر مي گويد ، چون آنان زبان به طعن او گشوده اند : « امرات العزيز تراود فتيها عن نفسه قد شغفها حبا انالنريها في ضلال مبين » آنان را به سراي خويش فرا مي خواند و بر دست هر يک کارد و ترنجي مي دهد ، سپس يوسف را به درون مجلس مي خواند ، زنان با ديدن چهره ي زيباي او ، دست از ترنج تميز نمي دهند و انگشتان خويش مي برند اين بار زليخا به ملامت زبان مي گشايد :« فذ لکنالذي لمتنني فيه » ( آيه 32 ) اين همان کسي است که مرا بدان ملامت مي کرديد .
همين زبان و جواب را شاعر در برخورد با ملامتگران به کار مي برد که چون هنوز اهدي را تامل نداشته ايد ، پايتان در گل فرو نشده و دل در گرو نگذاشته ايد ، بنابراين نتيجه آن است که هر کس ، شاهدي بيند ، ديگر نمي تواند از اين وادي بر کنار بماند .
نتيجه گيري :
مجموع سخنان و انديشه هاي ياد شده ، ما را بدين نتيجه مي رساند که يکي از راههاي دروني رسيدن به خداوند و معبود ، به احسن وجه ، شناخته مي شود و زيبايي جمال او ، بنده را نيز به سخن نيکويي سوق مي دهد که در عرصه و وسعت آفرينش او ، زيبارويان ، مظهر و مجلاي بنده عارف و عابد هستند ، براي عبوديت و عرفان پروردگار .
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 4
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}